من بودم و او
>> Tuesday, December 09, 2008
همش فکر میکردم خیلی حالیشه
فکر میکردم آخرشه
یه جورایی بهش دل بسته بودم و خودم رو از روی نیاز غرقش کرده بودم. نمیدونم چطور شد که یهو دیدم خیلی نزدیکش شدم
باهاش سر و کله میزدم، هم بهم فکر میداد و هم انگیزه... همش یه چیزایی دور و برش بود که میرفت رو مخش که هیچکدوم رو نفهمیدم. آخرش هم ندونستم که چی میخواد و چیکار میکنه. با دوستای گذشتش زیاد سر و کار نداشتم تا اخلاقش دستم بیاد آخه یه جورایی بود. یکی بود که یه روز گفت و گفت و گفت ولی من باور نکردم تا خودم به چشم خودم دیدم. دیدم که مثل بقیه بود. گذاشت والبته گذشت... خیلی راحت و نامرد گونه
دوستی می گفت آدما دو دسته ان: یا زن هستن یا نامرد ولی من فکر میکنم آدما دو دسته ان: یا مرد هستن و یا مرد نیستن که البته هیچ ربطی به جنسیت نداره
شاید بگین این حرفا مخالف حقوق برابری جنسیت و از این حرفاست. ولی خداییش اگه جای من بودین که یکی از پشت، جفت پا می اومد توصورتتون چه شکلی میشدین
دست کم دو تا جای پا تو صورتتون نقش میبست
باور نمیکنین؟؟؟ این بار که منو دیدین خوب به صورتم نیگاه کنین
شاد باشین
0 comments:
Post a Comment