maranjab

هان؟؟؟

>> Monday, December 15, 2008

مگه میشه تو فکر تو نبود و دل بهت نداده و داده عاشق نشد و در بدر کوچه پس کوچه هات نبود؟؟؟
مگه میشه به یاد تو نبود و تو هوس قدم زدن و شمردن قدمهات نبود و تو سرمای زیر صفر دی ماه، با دندونهایی که ترق ترق صدا میده؛ بهت نگفت جمله پیدایی خلقت رو؟؟؟
مگه میشه وقتی تو کویر پرسه میزنی و جز رمل و گهگاه تاقی می بینی و گزی که سایه اش تو رو یاد سایه ات میندازه، به یاد تو نبود و چند قطره ای نیاد و گوشه چشمهات رو تر نکنه؟؟؟
مگه میشه که این نشدنا، هر روز تو فکرت رژه برن و تو دنبالشون سینه خیز نری و فریاد کشیدن رو هوار نزنی و نگی که
.
.
کجایی؟؟؟
مگه میشه؟؟؟
کاش می شد وقتی که دنیا دنیا آب می بینی که هزار هزار پرنده توش خودشون رو جفت جفت تماشا می کنن؛ بپری بالای سرشون و تو رو روی شونه هات بگیری و بخواهی که شیرجه بزنی وسطشون
کاش می شد وقتی که تو جنگل راه میری و بلندای قامت درختاش رو می بینی و از درخت بالا می ری؛ دست تو رو بگیری و پرت کنی اون بالا؛ تا بدونی که همیشه یکی هست
.
.
همه اینا میشه، وقتی که نیستی یا نمی خواهی باشی، حتی وقتی که می خوام نباشی؛ دقیقن همونجا هستی
.
فکر کن
فکر کن که امروز، روز تولد تو باشه و من ندونم و بی گناه و معصوم، اشک رو روی گونه هام نبینم و باز هم یاد تو نباشم، که این روزا و مخصوصن امروز روز توئه
مگه میشه؟؟؟
هان؟؟؟

0 comments:

  © Blogger template Wild Birds by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP